بعضی وقت ها درست وسط ِ وسط ِ تایم کلاس یک "آن"ِ عجیبی همه وجودم را می گیرد و مبهوت چهره های واقعن معصوم ِ به معنای تامّ و واقعی کلمه دست نخورده شان می شوم و همین می شود وادی برهوتم! بعد مثلن در یکی از این وادی ها، یکهو یکی شان همان وسط افکار خال خال و راه راهم یک کاغذ آچهار بنفش رنگ را بالا می گیرد و فریاد می زند:" تیچر! اگر اینو به اسم هدیه بدم بتون ناراحت نمی شید؟! فقط به خاطر این که می دونم شما بنفش دوست دارید" بعد همین جمله ی خیلی خیلی معمولی می شود یک چالشی که عجزت را از واکنش در لحظه به رخت می کشد! می کوبد توی صورت همه ی فلسفه هایت که: :هی! همیشه هم جواب همه ی جمله های معمولی انقدرها معمولی که فکر می کنی نمی شود!" بعدتر من همه ی سعی ِ فی البداهه ام را می کنم ک معمولی نباشم، بعدش ظاهرن به قدری موفقیت آمیز سعی کردم که نه تنها کاغذ را نداد که گفت:" اینو همینطوری نمی دم بهتون! می برم روش نقاشی می کشم بعد بهتون می دم."😁
و من می میرم...
#نیاز
#روزهای_معلمی
#دستنوشته_های_روزگار_معلمی